نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

ماه مبارک

اين ماه رو هميشه دوست داشتم از بچگی، از همون وقتی که حتی روزه هم نمیگرفتم اما عاشق وقت افطار و نشستن کنار سفره سحری بودم، همون روزهایی که به عشق این ماه یه نصفه روز رو مثلاً روزه کله گنجشکی میگرفتم و چشمم دنبال رنگینکی بود که گردو قلنبه ترش کرده بود ... یادش بخیر چقدر ماه رمضون گذشته و من هر سال فکر میکنم به کسایی که سال قبل آخرین ماهی بود که روزای ماه رمضون رو حالا یا با روزه یا بدون روزه گذروندن و خدا رو شکر می کنم که بازم یه ماه رمضون دیگه توان روزه داری بهم داده، خدایا ممنونتم ... این ماه خیلی دوست داشتنی تر شد برام چون خدای مهربون تو دختر خوبم رو توی همین ماه مهمون دلم کرد و سه سال اول زندگیت شب قدر من و بابا نذر داشتیم ....
20 تير 1392

ای دنیا ...

دنیای ما آمیزه ای از غم و شادیه و به هیچ کدوم نمیشه دل بست ... چهل روز پیش بود که وقتی داشتم شیرینی تولد دختر همکارم رو میخوردم اس ام اس دردناک مرگ دوستم رو گرفتم که بر اثربیماری فوت کرد و شیرینی تو دهنم تلخ تلخ شد، رقیه عزیزم روحت شاد باشه حیف که خیلی زود رفتی ... خیلی سخته باور یه زندگی تازه دور از درد و رنج های دنیایی و شیرینی مرگ؛ من هنوز به اون بلوغ نرسیدم که اینطور فکر کنم ... آه از گرگ عجل که چه زود سایه شومش را بر گل باغ برافراشت و چه آسوده تو رفتی و ندیدیم که بودی زانکه آرام تر از باد بهاری در زمستانه زمانی رفتی پر پرواز تو را تا به خدا خواهد برد و تو در آغوشش تا ابد خواهی ماند منزل تازه مبارک بادت خانه ای جنس بلور باغچه هایی ن...
17 تير 1392

خونه نو

روز سه شنبه مصادف با نيمه شعبان اسباب کشي کرديم به "خونه نو" اسمي که از همون مراحل ساخت و تاسيسات اين خونه روش گذاشته بودي و خيلي مي پرسيدي که کي ميريم خونه نو، وقتي براي اولين بار بهت گفتم که خونه اي که الان توشيم مال ما نيست خيلي ناراحت شدي  و گفتي واسه خودمونه اما با توضيح قانع شدي و ديگه خودت به همه مي گفتي که اينجا واسه صابخونه ست و نبايد ديواراش رو کثيف کنم (حالا ديگه نميدونم قراره تو خونه نو ديواراش رو کثيف کني يا نه!!!!) اسباب کشي با بدقولي و اذيت بار بري اول و نهايتا توسط باربري دوم انجام شد و خوب خرابيهاي گريز ناپذيري هم داشت که راجع بهش هيچي نگم بهتره چون خيلي اعصابم رو به هم ميريزه اين مساله (راست میگن که سه بار اسباب کشی م...
15 تير 1392

جشن نیمه شعبان

غروب بود وسط جمع کردن وسايل گفتم ميخواي ببرمت جشن، که گفتي: "آره ميخواي خوابالو رو هم ببريم؟ " منم گفتم اگه دوست داري ميبريمش ... کار اتاقت که تموم شد، رفتيم جشن نيمه شعبان (همراه با خوابالو در کالسکه ) که از بس طولش دادن با برنامه هاي مقدماتي، گفتي "پس چرا جشن شروع نميشه" و ديگه به اين نتيجه رسيدي که "برنامش شاد نيست" و بلند شديم رفتيم با هم شيريني فروشي دلخواهت که عاشق ویترین کیک های تولدش هستی ... آخه چند شب قبلش که جشن میلاد امام حسین توی همین محله برگزار شد خیلی شاد بود و پر از آتیش بازی و موسیقی شاد که تو خیلی سر ذوق اومده بودی و اینجا هم همش منتظر یه برنامه شاد حسابی بودی (یاد بچگی هام بخیر که یکی از بزرگ ترین و...
12 تير 1392

ماهی که گذشت

این پست رو با خاطره خوب روز تولدت شروع می کنم و بعد میرم سراغ خاطرات ماهی که گذشت ... برای تولدت امسال به دلیل شرایطی که توش بودیم، هیچ برنامه ای نداشتیم ولی برای شاد کردن یه دختر خانم گلی مثل تو نیاز به هیچ برنامه ریزی خاصی نیست، لباس زنبوری سال قبل، یه دسته بادکنک که به ماشین بسته شد، یه کیک از یخچال قنادی، چند تا شمع و فشفشه، و دو تا کادوی کوچولو از طرف من و بابا ... از طرف بقیه هم حسابی عروسک بارون شدی ... دوربین نداشتیم و فقط چند تا عکس و فیلم هست که بابا گرفته، اما مثل همیشه از باز کردن کادو و فوت کردن شمع نهایت لذت رو بردی بهترینم ... ..............................................................................
11 تير 1392

موضوع عکاسی : پا

خیلی وقت بود میخواستم این عکسا رو بذارم تو وبلاگت، عکسایی که علاقه و کنجکاویت رو نسبت به دوربین نشون میده، و در واقع همینم باعث انهدام دوربین و نهایتاً بی دوربینی مون شد، این عکسا گلچینی از هنرنمایی های شما دلبند مامانه که موضوعشون واحد بود قربون عکس انداختنات بشم من ... ...
8 تير 1392
1